وبلاگ نوشته های امیر نمازی (معلم اول)

نوشته های ادبی، آموزش نویسندگی خلاق، تجربه ها، آموخته ها، داستان ها و هر چه با واژه عجین است

وبلاگ نوشته های امیر نمازی (معلم اول)

نوشته های ادبی، آموزش نویسندگی خلاق، تجربه ها، آموخته ها، داستان ها و هر چه با واژه عجین است

وبلاگ نوشته های امیر نمازی (معلم اول)

نوشتن، زیباترین حسی است که تا سالیان سال باقی می ماند. هرکس می تواند بنویسد اما هرکس نمی تواند نویسنده شود و اثر برجای بگذارد. این وبلاگ، تلاش دارد تا عشق و شور نوشتن و نویسندگی را در شما ایجاد کند، پرورش دهد و با تراشی، فردای ادبیات را پربارتر کند. بیایید ادبیات و نوشتن را صادقانه دوست بداریم...

آخرین نظرات

داستان و نقد داستان شماره 2

جمعه, ۷ مرداد ۱۴۰۱، ۱۰:۰۲ ب.ظ

 

«یک صندلی برای نشستن کنار او...»

نویسنده: عبدالعلی اثنی عشری

 

پنج سالی میشد که با هم همسایه بودیم دراین مدت فقط دوبار با او روبرو شده بودم یک بار که اثاثیه مختصرش را جلوی درمجتمع از وانت پیاده کرد و من تنها صندلی موجود در اثاثیه اش را بهانه کردم که چه صندلی چوبی زیباییست و او با لبخندی گفت که لهستانی است و با تأثر ادامه داد که دو تا بوده و پدر و مادرش عمری را روی آنها و کنار یکدیگر می نشستند و بعد سرش را پایین انداخت و رفت بار دوم سه سال بعد از آن بود که در خانه مرا زد.

در را که باز کردم دیدمش با آرایشی ملایم و بدون هیچ مقدمه ای پاکتی که در آن چند گردو بود به من داد، از لای در نگاهی هم به داخل خانه انداخت تشکر کردم ،ظاهرش طوری بود که انگار حرفی را که انتظارش را داشته از من نشنیده است بعد یکهو حرفش را عوض کرد و با عجله گفت این سوغات یکی از همسایه هاست شما که نبودید آوردند و از من خواستند که سهم شما را به دستتان برسانم و بعد دوباره با عجله رفت و مرا با هزاران آیا و اما و حواسی پرت با خود تنها گذاشت

یکسال تمام درپی فرصتی دیگر بودم تا راهی پیدا کنم تا  باز با او حرف بزنم اما انگار او عمدا نمی خواست مرا ببیند، چرا که رفت و آمدش را طوری تنظیم می کرد تا با من روبرو نشود یکی دو باری هم که اتفاقی جلوی در وروی دیدمش، جواب سلام مرا با سردی داد و خودش را سرگرم خواندن تابلوی اعلانات کرد.

می خواستم تمام سعی خودم را بکنم تا دوباره زمان را به آن روزی که پاکت گردو را بدستم داد و مرا نگاه کرد و چشمش را از لای در به داخل خانه ام دواند برگردانم. تا اینکه فکری بکر به سرم زد صندلی... بله صندلی

یکسال تمام از صبح تا شب سمساری های شهر را از چشم گذراندم دیگر تمام کهنه فروشان مرا می شناختند و می دانستند که چه می خواهم و همیشه مرا با ضرب المثل جوینده یابنده است بدرقه می کردند تا اینکه بالاخره بعد از یکسال جستجو و تحقیق و پیگیری یافتم آن چیزی را که می خواستم فروشنده که از اشتیاق من کاملاً با خبر بود تا تمام موجودیم را که بعد از یکسال بیکاری برایم باقی مانده بود را نگرفت رضایت به واگذاری صندلی اش نداد صندلی به دست راه افتادم تا اینکه یک خیابان مانده به خانه، خانم همسایه را با وضعی آراسته جلوی در ورودی سینما دیدم اصلا انتظارش را نداشتم که زنی با آن استحکام را آن جا ببینم جلوتر که رفتم اول صندلی را دید و بعد جیغ کشید و با شادی گفت خودشه صندلی باباست هیجان زده و بی پروا بسرعت گونه ام را بوسید درمقابل سؤالش که پرسید از کجا آورده ایش؟ تنها گفتم پیدایش کردم و برایتان آوردم درحال ذوق و  تشکر  بود که مرد میانسال کوتاه  قد و طاسی که دو بلیت سینما در دستش بود پیدا شد و زن همسایه، مرد را به من و مرا به مرد معرفی کرد و بمن گفت: چند ساعتی است که با هم آشنا شده اند و یافتن صندلی را هم از یمن قدوم آن آقا دانست!

مرد شعف زن را که دید گفت صندلی را همین الآن ببریم پیش جفتش که تنها نمانند، زن از این پیشنهاد مرد استقبال کرد و بلیت های سینما را از مرد گرفت و بعنوان قدرشناسی به من داد و سفارش کرد که کسی را پیدا کنم و با او به سینما بروم من ایستادم و صندلی با آنها سوار تاکسی شد و رفت...

 


نقد و یادداشتی بر این داستان


 

یکی از داستان های صحیح که دارای روح توانا بود و خواننده رو با خودش گام به گام همراه لحظات می کرد تا این لحظه همین داستان بوده و هست.

عنوان انتخابی برای این داستان، مطابقت و تقارن بسیار خوبی با تم داستان دارد. اگر بشود در چند کلمه، قصه داستان را خلاصه کرد؛ می توان به عنوان نگاهی کرد...

" یک صندلی برای نشستن کنار او..."

 

نویسنده داستان بعد از اتمام داستان و یا با اطلاع از قصه داستان و یا در هنگام نگارش طرح، می تواند عنوان داستانش را انتخاب کند؛ اینکه دقیقا در چه مرحله ای بر روی داستان، نام بگذارد اختیاری است اما پیشنهاد می شود پس از اتمام داستان و ویرایش های مرتبطه، داستان را به چشم خواننده بخوانید و عناوینی که به ذهن تان می آید را نوشته و سپس یکی از آن ها انتخاب کنید.

هر پسر و دختری که بدنیا می آید، یک نام دارد؛ نام به فرزند، شان و شخصیت می دهد؛ این در مورد داستان هم صدق می کند. پس هیچ داستانی را بدون نام رها نکنید...

یکی از نقاط ضعف که در بسیاری از داستان های ارسالی دیده میشود، روایت یکسره و یک نفس داستان است!

هیچ داستانی نباید یک نفس نوشته شود؛ قطع کردن داستان، به خواننده فرصت اندیشیدن و استراحت لحظه ای می دهد تا دریچه تمرکزش را مجدد کوک کند و ادامه دهد.

هیچ گاه این فرصت را از خود و از خواننده داستان تان نگیرید؛ میتوانید مثل یک قصاب، سر داستان تان را گوش تا گوش ببرید و یا فرصت پروارتر شدن بدهید؛ انتخاب با خودتان است...

بسیار بهتر است این داستان، از این نظر اصلاح کلی شود.

یکی دیگر از انتقاداتی که به این داستان وارد است، عدم استفاده از علائم نگارشی ( . ، : ؛ "" ! ؟) است.

هر داستان نیاز به استفاده از این علائم دارد؛ در چند نقطه استفاده شده اما کفایت نمی کند.

دیالوگ ها در داستان رها شده و خواننده باید آن ها را پیدا کند و حدس بزند!

دیالوگ ها می باید مجزا نوشته شوند. می توانید با یک علامت - مشخص کنید که این جمله، یک دیالوگ است.

۱. در خط اول، بعد از " بودیم " لازم است از نقطه استفاده کنید.

پس از اتمام هر جمله می باید از نقطه که نشان از اتمام جمله دارد استفاده کنید.

(پنج سالی ... بودیم.)

۲. در خط دوم و بعد از " رو به رو شده بودم " ، بهتر است از نقطه ویرگول " ؛ " به جهت اتمام جمله اول و ادامه دار بودن جمله استفاده کنید.

استفاده از این علامت در این جا اختیاری ست.

۳. خط سوم " جلوی درمجتمع" دو ایراد دارد:

یکی فاصله ای که میان " در " و " مجتمع " لازم است و دومی اینکه بهتر است (پیشنهاد می شود) در زمان هایی که از " در " (به معنای درِ یک اتاق یا جایی) استفاده می کنید؛ به جهت عدم اشتباه در خوانش، از کسره در زیر حرف را (درِ) استفاده کنید تا با حرف اضافه " را " اشتباه نشود.

نکته آموزشی : در بسیاری از نوشته های اداری و کتابی از " درب " استفاده می شود؛ جالب است بدانید که این عبارت اشتباه است و به معنای در های بزرگ قلعه در قدیم بوده است. مراقب این عبارت غلط انداز باشید.

۴. عبارت " و من تنها صندلی موجود در اثاثیه اش را بهانه کردم " ، جهت شروع گفتگو با شخصیت داستانی، بسیار خوب ادا و استفاده شده است. آفرین و...

 

✔️ ادامه نقدنامه داستانی را در pdf ارسالی در کانال مجلۀ نقد داستان اردیبهشت

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی