وبلاگ نوشته های امیر نمازی (معلم اول)

نوشته های ادبی، آموزش نویسندگی خلاق، تجربه ها، آموخته ها، داستان ها و هر چه با واژه عجین است

وبلاگ نوشته های امیر نمازی (معلم اول)

نوشته های ادبی، آموزش نویسندگی خلاق، تجربه ها، آموخته ها، داستان ها و هر چه با واژه عجین است

وبلاگ نوشته های امیر نمازی (معلم اول)

نوشتن، زیباترین حسی است که تا سالیان سال باقی می ماند. هرکس می تواند بنویسد اما هرکس نمی تواند نویسنده شود و اثر برجای بگذارد. این وبلاگ، تلاش دارد تا عشق و شور نوشتن و نویسندگی را در شما ایجاد کند، پرورش دهد و با تراشی، فردای ادبیات را پربارتر کند. بیایید ادبیات و نوشتن را صادقانه دوست بداریم...

آخرین نظرات

 

داستان آفتاب / نوشتۀ زهره بهزادی

هفته سوم از باشگاه نقد داستان اردیبهشت (لایت مهر)

نقد و تحلیل از: امیر نمازی (معلم و مربی باشگاه نوشتن)

 

عادت همیشگی‌ام بود، نگاه کردن به قاب پنجره‌ی مستطیل شکل چوبی کلاس، تماشای آسمان آبی، پرواز روحم در بغض ابر‌ها و لذت چشیدن طعم بارش مداوم باران در این گوشه‌ی کوچک از خطه‌ی سبز استان گیلان.

با وجودی که تقریبا هیچ فرصتی در کلاس نداشتم و تمام ساعت‌هایم  برای تدریس مباحث درس ریاضی یا تمرین با دانش‌آموزانم می‌گذشت، گاهی نمی‌توانستم چشم بردارم از پنجره‌ی کلاسی که علاوه بر دیدن طبیعت بکر دنیای اطرافم، دلبری‌های پیرمردی را هم نشانم می‌داد که هر روزه سفره‌ی مهربانی‌اش را برای پرندگان ریز و درشت آن نواحی می‌گسترانید و گذار من را به دیار عاشقان می‌انداخت. اوایل ورودم به این‌ مدرسه در مورد پیرمرد و چگونگی اعمال و رفتارش کنجکاوی زیادی نداشتم اما به مرور که توجهم بیشتر به او جلب شد، کم‌کم شیفته‌اش شدم و من هم مانند پرندگان به مهرورزی‌هایش عادت کردم‌. دبیران دیگر هم همین‌گونه بودند و گاهی در دفتر کلاس با هم درباره‌اش گفتگو می‌کردند و سرنوشت‌های مختلفی به او نسبت می‌دادند. آقای غلامی او را پدر شهید خطاب می‌کرد که بعد از دست دادن  پسرانش در جنگ فرسایشی هشت ساله اینک به پرندگان عشق می‌ورزد تا جای خالی آن‌ها را در زندگی‌اش پر کند، او ‌معتقد بود اکثر آدم‌ها کمبودهایشان را به یک نحوی جبران می‌کنند؛ آقای بیشه‌ای با سماجت نظر او را رد می‌کرد و معتقد بود عاشقی دل سوخته‌ است که از غم نرسیدن به معشوق‌اش این چنین محبتش را به حیوانات زبان بسته نثار می‌کند و عشقش را زنده نگاه می‌دارد و با تنهایی‌اش می‌سازد، اما هیچ کدام از این‌ دست شنیده‌ها را نه می‌توانستند اثبات کنند و نه مدرکی برای ردشان ارائه دهند و در آخر که محبور بودند دفتر کلاس را برای حضور در کلاس‌هایشان ترک کنند، نظر من را جویا می‌شدند و هنگامی که از دست من هم کمکی برایشان بر نمی‌آمد- چون به صراحت می‌گفتم او را نمی‌شناسم- به روی خود نیاورده، موضوع آب و هوا و یا حقوق و مزایا را پیش کشیده و سلانه‌سلانه به کلاس‌هایشان می‌رفتند. برای من هیچ‌کدام از این سرگذشت‌ها یا هر نوع دیگری از شرح گذشته‌ی پیرمرد مهم نبود، اهمیت در مهرورزیدن‌های بدون توقع او نسبت به تمام موجودات زنده بود که نمی‌توانست کار هر کسی باشد یا حداقل برای من باشد، زیرا به اعتقاد من عشق ورزیدن به هر شکل، از خود گذشتگی، فروتنی و روحی پاک و بی‌آلایش فراوانی می‌خواست. خوشبختانه خصلت‌های زیبای پیرمرد از چشمان مردم محله دور نماند تا جایی که وقتی مأمور شهرداری به عناوین مختلف مثل ایجاد مزاحمت برای اهالی محل و کسبه، آلودگی صوتی و انباشت آشغال به او گیر داد و چند روزی به او اجازه‌ی بودن در محل را نداد و او را خانه‌نشین کرد، مردم به حمایت از او به ساختمان شهرداری هجوم بردند و از مأمور شهرداری شکایت کردند و توانستند دوباره پرندگان را به آغوش پر مهر او باز گردانند. از آن روز به بعد نام پیرمرد را معجزه گذاشتم، زیرا باعث شد محبت بدون توقع و درخششی همچون خورشید عالم تاب بودن بر تمام جهان هستی را بیاموزم.

 

 


نقد و تحلیل کوتاه از: امیر نمازی (معلم و مربی باشگاه نوشتن)


 

بیش از آن که داستان باشد و بخوانیم، گزارشی روزنامه‌وار به همراه قطعات روح‌بخش شاعرانه است که با واژه‌هایی پر احساس و لطیف پر شده و حس و حال خوانشی واقعی را از خواننده می‌گیرد! تک جمله اغازین، نوید داستانی واقعی و کیفی را می دهد اما در ادامه، وارد باتلاق واژه‌چکانی می‌شویم که نه فعل دارد و نه اندازه؛ نه احساسش تنظیم شده و نه می‌دانم در چه موضوع است!

فقط واژه‌ است که قطاری پشت هم آمده و بیش از آن که با خواننده ارتباط بگیرد، او را گیج و رفته و رفته خسته می‌کند. تقریبا می‌توان گفت تمام طول نوشته شما، این حالت برقرار است و ما تا آخر کار، نمی فهمیم درباره چه چیزی می‌گویید. شما همچون کسی هستید (و ایضاً نوشته‌اید) که با همه قهر است و یک صندلی یک طرفه! و رو به دیوار را انتخاب می‌کند که نه سوشی خوردن لذت دارد و نه کاسه نعلبکی می‌چسبد

شما دقیقا در همین وضعیت هستید! رو به دیوار گفته‌اید و نوشته اید! داستانی به شدت ذهنی و برای خود گفته و بدون حتی یک ذره ارتباط و همذات پنداری منطقی!! 

در نقدنامه قبل هم گفتم که ما برای حداقل ۱ خواننده می‌نویسیم؛ پس باید او با ذوق و شوق بنشیند و بشنود و بفهمد! این نوشته، فاقد تمامی آن ها بود. در آن نیم نگاهی به خاطره گویی، روزمرگی نویسی، ساده نویسی جلال و نوشته های بی سر و ته امروزی داشتید و همین سردرگمی روایی، کار را از آن چیزی که باید باشد (حد مقبول یا متوسط) دور کرده است.

در نوشتن، باید هدفی در ذهن بیاوریم و سعی کنیم در آن برسیم. آن هدف، تلاش برای آن و رسیدن، هنوز در وجود قلم شما گم است اما می دانم که در نوشته های چهار یا پنج هفته دیگر، می‌توانیم بهتر آن را سنجش کنیم. به نسبت دو داستان قبلی، زبانی منعطف‌تر داشتید. هنوز کار دارد اما دارد همانی می شود که باید بشود؛ این نکته مثبت، یعنی نمره‌ای قابل قبول.

در مورد عنوان، ارگونومی نوشتاری، روابط علت معلولی و ذات و باطن داستان در هفته های بعد و زمانی که قلم و نوشتارهای به حدی متوسط و خوب رسید، صحبت خواهیم کرد. سعی کنید شاعرانه‌ نویسی را در جای خودش استفاده کنید. شک ندارم شما هیچ زمان لبوی خام را در خورشت قرمه‌سبزی نمی‌ریزید!

چرا؟ چون به آن دنیا تعلق ندارد و مزه‌ را خراب می‌کند. درست نمی‌گویم؟ حالت شاعرانه‌نویسی و قطعات شاعرانه، در جای خودش بهترین اثر را دارد اما در وسط دنیای داستان که بیشتر کاربردی ندارد و چوب لای چرخ تخیل می‌گذارد. این توصیه فکر کنم برآب همیشه در یاد شما بماند؛ پس از هر چیز درست استفاده کنید تا آن مزه و طعم، حال و کام را خوب کند. برای هفته سوم خوب بودید. امیدوارم همیشه صبور و آرام بنویسید و پیش بروید. افرین بر شما.

 

 


نقد و تحلیل دوم + چند نکته

از: امیر نمازی (معلم و مربی باشگاه نوشتن)


داستان را دوباره خواندم. بیش از هرچیز، حالت خاطره به همراه منبر رفتن و درس دادن به نظرم رسید؛ علاوه بر این، ارتباط این نوشته با سرمشق را درک نکردم. شما بیش از آن که در حال داستان نویسی باشید، در حال خاطره گویی از نمای دور هستید!

خاطره را با دورنمایی از داستان به همراه چاشنی رمان های زرد امروزی را ترکیب کرده اید و تقدیم خواننده فرضی تان داده اید! این حالت، از شکل راوی یا ناظر مشخص است؛ فردی را داریم که دارد می بیند و می شنود و اتفاقی که افتاده است را تعریف می کند، همه چیز عیان است و تخیل هم راه نمی یابد. سادگی و در نهایت جمع بندی و روی منبر رفتن و درس دادنی مستقیم و تیز که قطعاً همان یک ذره امید داستانی را هم از بین می برد. زهرۀ عزیز، ما در دنیای داستان، درس نمی دهیم!

بلکه اگر هم قصدمان این باشد، با زبان لطیف هنر، تلنگر می زنیم؛ این همان نکته ای است که شما آن را نقض کرده و به صورت مستقیم، صریح و بدون هر ظرافتی در آغوش خواننده پرتاب کرده اید. سعی کنید دیگر در هیچ داستانی، از این مورد مسموم استفاده نکنید. نویسنده، نباید خوانندگانش را پامنبری ببیند و برای او از خوب و بد چیزی مستقیم بگوید که اگر این چنین کند، همیشه یک نویسنده ساده نویس عامی باقی می ماند!

خاطره، داستانی اتفاق افتاده است که هیچ چیزی برای فکر کردن و اضافه نمودن به آن وجود ندارد! ذهن من و شما، می آید و همانی که اتفاق افتاده را با سر و گوشی شکسته و گاه حتی تغییر کرده، بیان می کند؛ دیگر درونش تخیل جای نمی گیرد پس این نوشتۀ شما، هیچ گاه شکل و شمایل داستان نمی گیرد چرا که قصدی برای خلق نداشتید و همانی که شاید در زمانی شاهد و ناظر آن بودید را بازگو کرده اید.

در اوایل هفتۀ سوم، سخن از گذشته و موردی گفتید که در یکی از گروه های زردِ سابق انجام می شده؛ استفاده از آموخته های آنجاست که شعر را به ساحت داستان می آورد و همه چیز را خراب می کند؛ فضای داستان را در جا همچون سونامی با خود می شویَد و می بَرد و به یک باره، غول داستان کشِ خاطره سر به سجود می آورد و هزار و یک نکته و تلنگر دیگر.

سعی کنید با آن چه در گذشته بوده، دیدار نکنید تا اتفاقات جدید را با تغییرات پذیرا باشید. گاهی باید اتصالمان را با گذشته قطع کنیم تا دنیا، بتواند آن هدیۀ زیر لباس را تقدیم کند. می دانم که می توانید از پسِ این مورد هم برآیید و خوب و محکم شروع کنید. معلمتان قطعاً یاری گر شماست و مشتاق پیشرفت و تراش خوردن صحیح شما خواهد بود. بگذارید آن گوهرِ وجود، نمایان شود. می دانم که از شما استعدادی خوش­ نوشت پدیدار خواهد شد. انتخاب با شما...

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی