در حیاط خلوت ادبیات امروز
در حیاط خلوت ادبیات امروز
یادداشتی کوتاه از امیر نمازی
ادبیات کنونی ایرانی (هر چه نویس ها و هر چه چاپ کنی) برایم جذابیتی ندارد و همواره سعی کرده ام لحظه ای از این ادبیات چرک جدید را به هنرجویانم بازگو نکنم تا یک وقت ذوقشان کج و کوله نشود؛ دلیلش را می پرسید؟ دلیل کاملاً مشخص است: آنقدر زرق و برق توخالی دارد که فرد در ابتدا متوجه اش نمی شود و پس از آن که حسابی در باتلاق چرکش فرو رفت و از هر ذوق و علاقه ای خالی شد، تازه متوجه همه چیز خواهد شد و آن وقت، دیر است...
ادبیات کنونی – ترجمه های خوب و کتاب های ارزشمند بحثش جداست - دچار یک زلزله درونی شده است و از هر طرفش یک صدای غریب شنیده می شود. عده ای دنبال نوشتن های چاپی هستند و عده ای سراسر نظاره گر و منفعل! شاید این حقیقت تلخ و دلزنک باشد اما بسیاری از قلم به دستان، تنها هوس نویسندگی دارند اما میلی به خلق و ماندگاری نداشته و ندارند؛ می خواهند بین اعضای فامیل چو بیفتد که من می نویسم و نویسنده ام که دو چشم بیشتر به او توجه کنند بیآنکه حتی در لایه های وجودی، خودشان را نویسنده به معنای واقعی بدانند...
برخی فقط عین میرزا بنویس های مکتب خانه می نویسند و سیاه می کنند اما فقط میل جمع آوری لایک و کامنت و بازنشر شدن های مجازی دارند و حتی به فردای ادبی شان هم فکر نمی کنند...
بعضی از ادبیات و نوشتن، بازی شبه مارپله ای درست کرده اند که هیجانی و پر نوسان، دور هم جمع شوند و یک هفته هر روز سیاه کنند و سه هفته دیگر با وجودی خالی شده، دنبال هنری دیگر باشند...
تعدادی از ادبیات و نویسندگی، دکان و دستک راه انداخته اند و هر روز کتابی باز می کنند و با روخوانی و جمع کردن پامنبری، عقده توجه خود را ارضا می کنند.
برخی هنوز هفته و ماه اول نوشتن شان نگذشته، سریع کتاب چاپ می کنند و روی هم می گذارند بدون آن که حتی با یک کدامشان دلشاد واقعی باشند...
بعضی، نیامده و در کمتر از یک شب مدرس، محقق، ویراستار و... می شوند و در بیوی تلگرام و پیجشان می گذارند یا آگهی روزنامه ای چاپ می کنند و تصویری از صفحه اینستاگرام و اعضای بادآورده و پست های خاکستری و بعضاً کپی شده یشان می گذارند که دو نفر بیشتر نامشان بیاورند و در این کوران چرک عقب نیفتند و هزار و یک اتفاقی که در ادبیات کنونی می افتد و بسیار نویسندگان مستعدی و بالقوه ای را ذره ذره آب و نابود می کند...
این گزیده اتفاق های سرخ و سیاه، برای آن است که شاخک های شما را فعال تر کند نه آن که چمدان معروف را به دست بگیرید و هوای رفتن کنید! به تک به تک مواردی که خواندید فکر کنید و همواره تلاش کنید که همچون این جمعیت خاموش و خفته نباشید و نشوید.
با چاپ سریع کتاب یا انتشار روزانه داستان های تمرینی و هزار اتفاق دیگر ممکن است نویسنده خطاب شوید یا نام نویسنده را در اینجا و آن جا یدک بکشید اما قطعا هیچ زمان نویسنده واقعی و قرص و محکم نمی شوید و حس آن را تجربه نخواهید کرد...
در ادبیات کنونی، شاید حواشی بر اصل بچربد و شما را به ظاهر، زودتر و بدون سختی به هدفتان برساند اما بازهم می توان به پیشرفت و ماندگاری رسید. در حال حاضر، همه روزانه در حال لایک و کامنت دادن نوشته های زرد هستند و معدود افرادی هستند که واقعا دل به کار می دهند و محرم نوشتن می شوند؛ اگر شما هم دوست دارید راه درست را بروید و اسیر حواشی دل خوش کنک و زودگذر نشوید، پیشنهاد می کنم:
- سه تا پنج سال اول، نه به توصیه این و آن و نه به هیجان و هوس، دنبال چاپ کتاب نباشید. تا ریشه درنیاورید، درختچه و درخت نمی شوید و به اولین باد، سر خم می کنید.
- بنویسید اما نه به قصد بازی و سرگرمی و وقت پر کردن؛ جدی و هدفمند بنویسید تا کم کم قد بکشید.
- کتاب های خوب بخوانید و به چرایی ها فکر کنید: چرا نویسندگی؟ چرا به نوشتن علاقه دارید و چگونه می توانید خود را بالنده کنید؟
- مراقب چشم، گوش و ذهن خودتان دوچندان باشید. چشم ممکن است چیزهایی بخواند که شما را از خودتان و آن کعبه پیشرفتی که در پیش دارید دور کند؛ گوش، ممکن است عاشق حرف های قشنگ و توصیه های رنگارنگ ابن و آن شود و راه واقعیتان هر روز دور و دورتر شود و ذهن که گاهی اسیر لایک و کامنت های مجازی می شود و در همان جا می ماند و می پوسد.
و.
دهه هشتاد، نویسندگی ارج و قربی داشت که دلم هر روز، بیشتر برای آن روزها تنگ می شود و روزی در یک پست، حتما از کنار خاطرات آن گذر و علت دلتنگی چند ساله را بیان خواهم کرد. آن سالها و روزها، خودمان را می کشتیم تا نوشتهای بنویسیم که تنها یکبار خوشایند استاد قرار گیرد و از سر لطف، ما را " نویسنده " خطاب کند و امروز، همه اول از سر چاپ کتاب های تیراژ ناچیز " نویسنده " خطاب می شوند و همین اتفاق، آنها را در دنیای خیالی پادشاهی می کند که نه نیاز به نقد شدن دارند و نه یادگیری بیشتر.
پرسشی کوتاه دارم: این نویسندگانی که یک شبه بزرگ شده اند و فقط نوشتن صرف را در ذهن دارند، می توانند یک نقد را با گوش جان بشنوند یا برای آیندهای بهتر صبر کنند یا زیر سایۀ معلمی، گذر عمر باشند؟ آنها حالا کتابی دارند که چاپ شده پس بی نیاز از هر چیزند و بیشتر از هر استادی میدانند...
فقط چند دقیقه به این پرسش فکر کنید